ولی الان همین الان روی یال کوه نشستم در حال نگهبانی ، دارم به آهنگ وال شماره ۵۰۱گوش میدم حس همبستگی و درک شدیدی از این آهنگ دارم خیلی لذت بخش،منطقه امن و من میاونمکمی متمرکزتر روی افکارم شروع به نوشتن کنم.نمیدونم چرا وقتی به این آهنگ گوش میدم یاد روزی میافتم که توی سوریه توی سینه کش کوه داشتممنطقه رو وارسی میکردم ک یک لحظه به این فکر کردم اگر محاصره شدیم چقدر زمان دارم اون فشنگ آخر رو برای خودم خرج کنم.الان دارم به اون لحظه ها فکر میکنم که یک فشنگ سه ماه تمام ضامن غرور و خون و حیثیت من بود یک فشنگ کالیبر ۷.۶۵ کاش یک رفیق هم اینجا توی این خراب شده گیر میومد که همین طور میشد بهش اعتماد کرد در لحظه آخر.
گشتم بود ولی دیگه نیست الان زیر خروار ها خاک یکی دیگه مونده نمیدونم کی و کجا از دستش میدم ولی امیدوارم اون روز از امروز سنگ تر شده باشم.
شاید که نشاید...برچسب : نویسنده : 2bayadnabayad9 بازدید : 118