شاید که نشاید

ساخت وبلاگ
عجیب البته خیلی نه ذهنم بیشتر نشخوار داره تا تفکر قالب و سازنده شاید هم بشه تفکیک کرد که لاب لای این همه نشخوار که ماحصل حد زیاد تجربه های یک سال گذشته هست افکار منظم و منسجمی هم بوده که نتیجه گیری های منجر به برنامه ریزی هم شد که از بعد از تعطیلات باید شروع بشه در طی یک ماه به صورت پلکانی،نکته عجیب این قضیه برای خودم این که متوجه شدم به حدی از مطالعه دور بودم که ذهنم خوراک جدیدی برای تنهایی های شخص خودم نداره و الان که سه روز کوه هستم و تنها ،دایم اتفاق ها گذشته فقط از جلوی چشمم رژه میره و دوباره یک وقفه کوتاه و دوباره .طی بررسی هایی ک کردم جدی جدی آدم محتوا دار بیارزی که باعث کاشت فکر در سرم بشه در طی این مدت بخصوص دو سال گذشته در اطرافم نبوده کاهلی خودم در عامی بودن و عامی زندگی کردن و لمس دایم لذت های مقطعی هم در کنار این مسئله خیلی باعث شد ک دچار عقب افتادگی هایی بشم که برای جبرانش باید دوید و تصمیم های حیاتی که در حین این دویدن باید بگیرم.مال اقا ،تنها تو چادر،زیر بارون با کافی .۰۳/۱/۱۱ ,۹شب شاید که نشاید...ادامه مطلب
ما را در سایت شاید که نشاید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2bayadnabayad9 بازدید : 12 تاريخ : چهارشنبه 22 فروردين 1403 ساعت: 13:22

سرویس شدیم اینقدر دویدیم و نرسیدیم تهش چی؟ شاید که نشاید...
ما را در سایت شاید که نشاید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2bayadnabayad9 بازدید : 28 تاريخ : پنجشنبه 26 بهمن 1402 ساعت: 19:56

امشب که این متن رو‌مینویسم در شرایط نرمالی بودم تا قبل از این که این دیدار رخ بده و منجر به نوشتن این متن بشه.ورزش میکنم ،چند ماه هست که تو رژیمم و به لحاظ فکری بعد از نزدیک به ۸ماه تازه در حال تنظیم شدن هستم .اهدافی دارم که باید در یک زمان مشخص طبق برنامه ریزی ها زمینه های لازم رو برای دستاورد و حفظ نتیجه فراهم کنم.کار آسونی نیست و شرایط اجتمایی و خانوادگی بخش زیادی از این قضیه رو ممکن دچار تنش و یا حتی تغییر کنه،هر چند این اتفاق هایی که در گوشه ذهن کم و بیش مدت هاست منتظرشون هستم میتونن خیلی سهمگین باشن ولی به هر روی آماده هستم.ولی امشب وقتی نشستیم با هم کمی حرف زدیم از اتفاهای روزمره و یک ماه اخیر ،متوجه شدم که حداقل ما سه سال هست همین صحبت کوتاه و به ظاهر روزمره رو هم نداشتیم.از تغییر شرایط فیزیکی و لحن صحبت ،فرم نگاه،تپش های پیا پی و افت و فشار،وجود یک هدف کوچک برای حرف زدن و کمی با هم بودن ولو خیلی معمولی ،استفاده از همون اصطلاح های جدید و قدیم ولی تنظیم شده،اصلاح گاف کلامی و تاکید بر اصلاح کلام از نوع تکرار مجدد آن ،کام سیگار ،راحتی و گذشتن از بساط نشست من و مهمان من در حیاط و بهم خوردن ارامش اجباری خودش و ... همه و همه نشان از یک چیز بود ،آن کاخ مرمرین زمرد نشان هم در حال تقلاست برای فرار از تنهایی و تنهایی و خواب ابدی.شک بدی بود.علی رغم همه اختلاف نظر ها و سلیقه ها لحظه ای صامت در ذهن من تمام نبض امشب را یک جا در خودش جا داد.همه چیز بعد از اتمام گفتگوی کوتاه ما عادی بود الا ذهن من و پس کوچه های آن.لحظه ای به اتمام تمام آن هیمنه فکر کردم و نمایی که از آن کاخ هنوز در ذهن من باقیست هر چند که مدت هاست گفتم و منتظر این اتفاق اجباری بودم و هستم و شاید که باید خواه شاید که نشاید...ادامه مطلب
ما را در سایت شاید که نشاید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2bayadnabayad9 بازدید : 24 تاريخ : دوشنبه 22 آبان 1402 ساعت: 13:51

یه حس تنهایی عمیق دارم که از درونم نشات داره  یه حس نرسیدن و خستگی یه حس شروع نکرده خسته شده از فشار، یه حس عمیق تنهایی که نمیشه با کسی شریکش کرد،نمیدونم چرا اینقدر عصیان زدست این حال.چرا اینقدر خسته و پریشان زده.عجیب امشب سنگین.  ۲۴_۶-۴۰۰ ۲:۴۵پی نوشت:نتیجه اعتماد بیش از اندازه یک اتفاق عملیه قبل از بروز یک تئوری  که پیش آمد تئوری و تمام امور رو  تا چند سال بعد  میتونه  تحت تاثیر قرار بده.  شاید که نشاید...ادامه مطلب
ما را در سایت شاید که نشاید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2bayadnabayad9 بازدید : 59 تاريخ : دوشنبه 3 بهمن 1401 ساعت: 22:51

به نظرت مهربونی با ادما چقدر میتونه هزینه داشته باش،حتی به عنوان خانواده ،پدر ،مادر فرزند... خیلی, به قیمت عمر به قیمت پیری و افسردگی شاید که نشاید...
ما را در سایت شاید که نشاید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2bayadnabayad9 بازدید : 83 تاريخ : دوشنبه 3 بهمن 1401 ساعت: 22:51

2641 کاراکتر   پارسال اومد نشست جلوم و همینطور بی صدا اشک میریخت.گفت حدود ۴ ماه یا ۵ ماه که  سقط کرده حالا یک ماه هم بیشتر توفیری نداره.افسرده شده و بار ها مراجعه کرده به مشاور و روانشناس و روانپزشک  کمی بهتر شده حداقل فهمیده کجای نقشه ایستاده کم و بیش خودش رو پیدا کرده ولی هنوز سنگین؛گفت نمیدونه چرا ولی باید برای من حرف بزنه تا سبک بشه (جای خوشحالی نداشت برای من ولی حس سنگین افسردگی رو میدیدم تو رفتارش توی کام سیگارش از سکوت یه حویی لای به لای حرفاش و تضاد مشخص بین عمل و رفتارش )گفتم بگو هر چی ک لازم یا توانایی گفتنش رو داری خیلی خلاصه وار گفت مست بودن جفتشون و دو تا دوست عادی خیلی اتفاقی و بدون برنامه شد تا اومدم بفهمم دیدم ۳ ماه  ک بار دارم; بهش گفتم ماجرار رو گفت که در جوابم گفت نگهش دار من برنامه مهاجرتم رو کنسل میکنم و با هم  ازدواج میکنیم ولی من چون خودم رو میشناختم و خیلی غیر مترقبه بود نتونستم بپذیرم و سقط کردم.حالا فکر اون بچه فکر موقعیت از دست رفته فکر خانواده ای ک میتونستم داشته باشم و هیچ کدوم نیست سرگشتگی  ابهام شکست تجربه تلخ که فقط خودم میدونم تو و‌ دکترم داره اذیتم میکنه  (سیگار سوم رو روشن کرد )من سیگار اول رو روشن کردم نگاهش کردم بهش گفتم کار درستی کردی حالا برنامت چیه برای ریکاوری زندگیت ؟هنوز هم منتظرت ؟گفت نه کامل تمام کردم به لحاظ اخلاقی اینقدر بد شدم و سگ و گیرای بیخود دادم که مجبور شد به میل من تمام کنه.بهش گفتم مجبور نیستی به جواب نیستی جواب بدی ولی طرف کیه  یه نگاه به زاویه کور کرد یک کام عمیق به سیگار زد و گفت شاید روزی اسمش رو بهت بگم.گفتم خانواده در جریانن؟گفت نه هیچ کس فقط تو و دکترم میدونید.گفتم اک حل.‌بعد از چند ماه دیشب ساعت ۳ شب با بغض  زنگ زد که بیداری گفتم اره گفت میام سمتت.در رو ک باز کردم ماشین رو بیاره تو پارکینگ قطره های شیشه ای اشکش تو چشماش از پشت شیشه ماشین معلوم بود. نشست جلوم و بلافاصله سیگار اول  روشن کرد گفت تو جمع دوستام بودم گفتم خب گفت اگر یک ادم سعی در تغییر کنه بر خلاف گذشته باش و بهتر بشه چکار باید کنه  که گذشته در رفتارش کم سو بشه چرا بعد از این همه تلاش باز هم میگن هیچ تغییری نکردی؛گفتم توی جمع دیدیش گفت اره گفتم هم کلام  شدی گفت اره گفتم چرا ؟گفت خب ما از سابق دوست بودیم جمع دوستیمون هم یکی بود کاری با هم نداشتیم ولی امشب بهم این روگفت.خاستم بگم بهش شاید اون جمع دیگه  جمع دوستان تونیستن که خودش گفت از بین تمام ارتباطاتی که باهاش داشتم هیچ وقت اینطوری بهم نگفت یعنی من همیشه اینطوری بودم ؟ یعنی این انتظار این که بعد از حاملگی ؛من ازش بخام ارتباطش رو با دوست دخترش قطع کن و جدی به مسئله نگاه کن کار زیادی؟بهش گفتم این دومین یا سومین دروغی ک بهم گفتینه تو به من بدهکاری نه من به تو ولی برای ارضای افکار خودت به من دروغ گفتی گفت چه دروغی  مسئله رو با یک شرح ارام مرور کردم گفت ببخشید من بد تو ضیح دادم حالا اص شاید که نشاید...ادامه مطلب
ما را در سایت شاید که نشاید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2bayadnabayad9 بازدید : 75 تاريخ : جمعه 15 اسفند 1399 ساعت: 2:56

یلدا۹۹سخن با ماه میگویم پری در خواب میبینم... سبت سلمی بصدغیها فؤادی و روحی کل یوم لی ینادی نگارا بر من بی‌دل ببخشای و واصلنی علی رغم الاعادی #یلدا_۹۹#باغ_پدری#رامهرمز#باصدی_حاج_باران#حافظ نوشته شده در دوشنبه ۱ دی ۱۳۹۹ساعت 15:26 توسط فریاد| شاید که نشاید...ادامه مطلب
ما را در سایت شاید که نشاید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2bayadnabayad9 بازدید : 87 تاريخ : جمعه 15 اسفند 1399 ساعت: 2:56

الان در کنار دوزخ نشستم و دارم فکر میکنم :به آخرین نگاهت به آخرین سلامت به آخرین خداحافظی به آخرین آغوش به آخرین بادی که شاهد وزیدنش در موهات بودم به آخرین آخرینی که غرقش بودم و نفهمیدم.
میدونی رفتنت دسته کمی از رفتن عباس نداشت یه حو همه چیز تمام شد .ولی برای دردل های رفقاتی سنگ قبر عباس هست ولی برای عاشقانه های با تو آخرین لحظه نگاهت هم‌یادم‌نیست.

شاید که نشاید...
ما را در سایت شاید که نشاید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2bayadnabayad9 بازدید : 122 تاريخ : سه شنبه 2 مهر 1398 ساعت: 18:32

نزدیک به دو ساعت از محل کار اومدم بیرون .هوا ابری  نم بارون میاد ولی من یه چیزی کم دارم چون عین دو ساعت رو نیم ساعت اول ول چرخیدم بعدش رفتم بازار و فقط یک کیلو خرما خریدم و الان نیم ساعت پشت دکه روزنا شاید که نشاید...ادامه مطلب
ما را در سایت شاید که نشاید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2bayadnabayad9 بازدید : 126 تاريخ : جمعه 28 دی 1397 ساعت: 17:02

وقتی به کت و شلوارم نگاه میکنم و میبینم  چه هزینه هنگفتی موقع خریدش کردم خندم‌میگیره و البته حالمم گرفته میشه گرون ترین‌هزینه‌خرید لباس برای عروسی هایی که‌نرفتم برای مجالس رسمی‌ که‌نمیرم سال هاست موقع شاید که نشاید...ادامه مطلب
ما را در سایت شاید که نشاید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2bayadnabayad9 بازدید : 134 تاريخ : جمعه 28 دی 1397 ساعت: 17:02